۱۳۸۷ دی ۲, دوشنبه

شعری از ویکتور هوگو

اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی و اگر هستی، کسی هم به تو عشق بورزد و اگر اینگونه نیست تنهائیت کوتاه باشدو پس از تنهائیت، نفرت از کسی نیابی.آرزومندم که اینگونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد،بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی.
برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی ودوستانی که دستکم یکی در میانشان بی تردید مورد اعتمادت باشد.
و چون زندگی بدین گونه است،برایت آرزومندم که دشمن نیز داشته باشی،نه کم و نه زیاد، درست به اندازه،تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهد و دست کم یکی از آنها اعتراضش به حق باشد،تا که زیاده به خودت غرّه نشوی.
و نیز آرزومندم مفید باشی نه خیلی غیرضروری،تا در لحظات سخت وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است همین مفید بودن کافی باشد تا تو را سر پا نگه دارد.
همچنین برایت آرزومندم صبور باشی نه تنها با کسانی که اشتباهات کوچک می کنندچون این کار سادهای است، بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر می کنندو با کاربرد درست صبوری ات برای دیگران نمونه شوی.
و امیدوام اگر جوان هستی خیلی به تعجیل، رسیده نشوی و اگر رسیده ای، به جوان نمائی اصرار نورزی و اگر پیری، تسلیم ناامیدی نشوی چرا که هر سنّی خوشی و ناخوشی خودش را داردو لازم است بگذاریم در ما جریان یابند.
امیدوارم سگی را نوازش کنی به پرنده ای دانه بدهی، و به آواز یک سَهره گوش کنی وقتی که آوای سحرگاهیش را سر می دهد.چرا که به این طریق احساس زیبائی خواهی یافت، به رایگان.
امیدوارم که دانه ای هم بر خاک بفشانی هرچند خُرد بوده باشدو با روئیدنش همراه شوی تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد.
بعلاوه، آرزومندم پول داشته باشی زیرا در عمل به آن نیازمندی و برای اینکه سالی یک بارپولت را جلو رویت بگذاری و بگوئی: «این مالِ من است»فقط برای اینکه روشن کنی کدامتان ارباب دیگری است!
و در پایان، اگر مرد باشی، آرزومندم زن خوبی داشته باشی و اگر زنی، شوهر خوبی داشته باشی که اگر فردا خسته باشی، یا پس فردا شادمان باز هم از عشق حرف برانید تا از نو بیاغازید.
اگر همه اینها که گفتم فراهم شد دیگر چیزی ندارم برایت آرزو کنم!

۴ نظر:

ناشناس گفت...

واقعا خيلي جامع ومانع هست
چيزي كم نذاشته


ا:سين ميم

ناشناس گفت...

راستي يادم رفت سال نو ميلادي رو تبريك بگم
ولي اومدنش براي من زياد هم خوب نيست
ميدوني چرا؟
چون بعضي از دوستام درگير اون شدن و كمتر ازشون خبر دارم
آخه يه جورايي دل ادم كم مياره از دوريشون
در ضمن اونايي كه ميخونن نگن ربطي به ويكتور هوگو نداشت ، چون اينا رو اول نظرم بايد ميذاشتم كه يادم رفت
:)

ا: سين ميم

چنگ گفت...

بسیار زیبا بود

مریم گفت...

خودم هم باز خوندمش و برام تازگی داشت و دوستش داشتم.
مرسی که باهام همراهی امروز که دلتنگم.

درباره من

Fort McMurray, Alberta, Canada
آن‌ها که مرا می‌شناسند، می‌دانند اگرچیزی به دلم بنشیند با دیگران تقسیمش می‌کنم. آخر در میان این همه زشتی، چه خوب است وقت بشود هر چند روزی یک بار، هر آن‌چه چنگی به دل زده است را آدم جایی بگذارد برای پیشکش...