۱۳۹۰ تیر ۲۳, پنجشنبه

داستان مهاجرت قسمت دوم



مسافران سوریه در اون پرواز رو هیچ وقت یادم نمی ره.. اغلب روستاییانی بودند که احتمالا در فصل پاییز بعد از برداشت محصولاتشون داشتند به زیارت می رفتند.. بعضی ها دستمال سبز به پیشانی بسته بودند و با پرواز هواپیما برای سلامتی خلبان صلوات فرستادند... وقتی غذای توی هواپیما رو دادند پیرمرد صندلی کناری که کفشها  در آورده بود و چهارزانو نشسته بود دستها رو بالا گرفت و گفت خدایا شکرت نصیب همه مسلمونا بکن...نمی دونم منظورش اون غذا بود یا سفر به سوریه.. خلاصه در فضای خیلی معنوی بوی پا و البته با زرشک پلو و باقالی پلو های ایران ایر ( که الحق تو هیچ پرواز دیگه ای غذایی مثل اون داده نمیشه) رسیدم به دمشق... مسافرت من به صورت "تور" نبود و من بلیط و رزرو هواپیما رو خودم به تنهایی انجام داده بودم در نتیجه جزء هیچ گروهی نبودم ولی قرار بود فردی در فرودگاه دمشق به دنبالم بیاید.. آقایی به اسم "ماهر"... اون آقا خیلی سریع منو پیدا کرد و راهی هتل شدیم. در طول مسیر تا هتل ماهر توضیحاتی در مورد اینکه محل سفارت کجاست و چطور می تونم فردا صبح خودمو به سفارت برسونم داد. به هتل رسیدیم.. دررسپشن هتل پسر نسبتا جوونی منو چک این کرد و همونجا از پشت میزش در اومد ومنو تا اتاق همراهی کرد اون موقع نمی دونستم که تا آخر مسافرت از دست همین جوونک آسایش نخواهم داشت ...  البته قبل از اینکه به اتاق خودم بروم در لابی هتل با ماهر چای خوردیم و باز کمی توضیح داد در مورد جاهایی که می تونه منو ببره و باز توضیحاتی در مورد سفارت...
فردا صبحش زود از هتل بیرون اومدم با "ون" همونطور که ماهر گفته بود خودم رو به سفارت رسوندم.. اون موقع چنین مرسوم بود که متقاضیان مهاجرت  هرروز تا قبل از ساعت ده صبح یک فرم اولیه پر می کردند و به سفارت تحویل می دادند و فردای اون روز اسامی افرادی که می توانستند برای گرفتن فرمهای کامل تر داخل سفارت شوند را اعلام می کردند. فرمهای اولیه را پر کردم و تحویل دادم و به هتل برگشتم... همان جوانک هر موقع که پشت رسپشن حضور داشت با دیدن من کارشو ول می کرد و با من سوار آسانسور می شد و به گفتگو می پرداخت و من به شدت احساس ناامنی می کردم که تا در اتاق باهام میاد ولی سعی می کردم رفتارم عادی باشه! خلاصه فردای اون روز (پنج شنبه) دو مرتبه رفتم سفارت و دیدم که اسمم رو دم در زده .. وارد شدم و فرمهای مربوطه رو گرفتم و چون برای پر کردنشون احتیاج به محل آرومی داشتم به هتل برگشتم... نزدیک ظهر با فرمهای پر شده و مدارک به سفارت برگشتم ولی متوجه شدم که سفارت روزهای دوشنبه تا چهار شنبه فرمها رو تحویل می گیره و با این حساب من به پروازم نمی رسیدم... دو راه در پیش داشتم یا اینکه بدون گرفتن فایل نامبربا پرواز خودم به ایران برگردم و فرمها رو از طریق سفارت کانادا در ایران بفرستم که یکی دو ماهی فایل نامبر رو به تاخیر می انداخت و یا اینکه بلیطم رو عوض کنم و سه شنبه آینده به ایران برگردم و دوشنبه فرمها رو تحویل بدم  که من راه دوم را انتخاب کردم...

هیچ نظری موجود نیست:

درباره من

Fort McMurray, Alberta, Canada
آن‌ها که مرا می‌شناسند، می‌دانند اگرچیزی به دلم بنشیند با دیگران تقسیمش می‌کنم. آخر در میان این همه زشتی، چه خوب است وقت بشود هر چند روزی یک بار، هر آن‌چه چنگی به دل زده است را آدم جایی بگذارد برای پیشکش...