۱۳۹۰ اردیبهشت ۹, جمعه

سازهایی که نواخته نشد

هیچ وقت مثل الان واقعا دلم نمی خواست بلد بودم سازی می زدم.. خیلی احتیاج دارم به صدای سازی که خودم بتوانم بزنم...سازی که بتوانم بنا به احساسم گاهی با ضرب بیشترو قوی تر و گاهی آهسته تر و نرمتر بزنمش ...تصورم از سازها اصلا تخصصی نیست... باید بگویم هیچ هیچ نمی دانم فقط احساس می کنم.. مثلا برای من سنتور صدایی قدیمی و آشنا دارد. صدایی که می بردت به بچه گی. اصلا فکر می کنم سنتور باید حتما و حتما خودش هم قدیمی باشد تا آن صدایی ازش بربیاد که باید....دستهایی که به سرعت مضرابها را روی سنتور می رقصانند را دوست دارم. سنتور برایم صدای زنی است ؛ظریف و نازک و زنگ دارکه وقتی می خواند دلت می خواهد در گوشش بگویی " بخوان مونسم... بخوان"...
الان که فکر می کنم سه تار هم زن است.. اصلا سازی که باید در آغوش بگیریش تا بنوازد مگر می شود زن نباشد؟ همینطور هم که نگاهش می کنی  مشخص است که زنی است با موهایی بلند  و بافته و آویخته در پشت سرش و عجیب حساس است این زن..صدایش خجالتی است وانگار از چیزی ترسیده. صدایش بغض دارد وترس... همیشه با تو راه نمی آید این زن. گاهی قهر می کند.. همیشه نمی توانی بنوازیش-مخصوصا اگر دلت باهاش یکی نباشد- ولی گاهی فقط لازم است در بغل بگیریش دیگر خودش می زند برایت...
دیگر چه بگویم؟ نی؟ نی ساز دلتنگی است.. همینکه باید بروی لبانت بگذاریش همینکه باید درش بدمی بدان که چه جور سازی است این نی... صدایش مرا به یاد دلتنگی چوپانی می اندازد که در وسط بیابان و در کنار گله اش برای عشقی می زند و تو از دور تنهاصدای سازش را می شنوی و دود آتشی که کنارش نشسته.
و ویلون ... این ساز برایم ساز تنهایی است. به نظرم نمی توانی برای کسی بزنیش. صدایش زیاد است برای دو نفر. فقط برای خودت است.نمی دانم چرا از بقیه سازها بیشتر دوستش دارم با اینکه هرگز حتی در دستم هم نگرفتمش ولی انگار ویلون ساز من است . می دانم بد قلق است این ساز ..می دانم باید خیلی بزنیش تا بتوانی صدای دلنشینی ازش در بیاوری ولی انگار تنها او این قابلیت را دارد که با همه جانت و قوی بزنیش و این چیزی است که من دلم می خواهدش...


پانویس: مسیرهای ناتوان از شدن؛ مسیرهای نرسیدن... چقدر بدم می آید از ته هر چیز..از انتها ؛ از آخر و از ایستادن در لبه فساد...



۱۱ نظر:

Mosayeb Karimi گفت...

مریم جان حتما میخوای بگی ساکسیفون مرده دیگه؟
من هم خیلی دوست دارم بتونم نواختن یک موسیقی را یاد بگیرم ولی تا حالا که نشده.

اردشیر بابکان گفت...

درود بر شما دوست عزیز
اگر علاقه دارید من در وبلاگم مطلب کوتاهی درباره پیروزی نهایی راستی بر دروغ(فرشکرت frash kart) از دیدگاه زرتشت نوشتم لطفا" اگر علاقه دارید آن مطلب را بخوانید و دیدگاهتان را بیان کنید
با تشکر از شما دوست عزیز

اردشیر بابکان گفت...

درود بر شما دوست عزیز
اگر علاقه دارید من در وبلاگم مطلب کوتاهی درباره پیروزی نهایی راستی بر دروغ(فرشکرت frash kart) از دیدگاه زرتشت نوشتم لطفا" اگر علاقه دارید آن مطلب را بخوانید و دیدگاهتان را بیان کنید
با تشکر از شما دوست عزیز

پیرفرزانه گفت...

نمی دانم چرا ، این روزها هر جا که هستیم دلتنگیم . گفتن از ساز برای من همیشه ناله ی رنج بوده و دلنشینی ساز برایم سوزدل . نمی دانم چرا ، هرجا که هستیم دلتنگیم . نمی دانم ....

رز گفت...

مریم بانو سلام
اولن تبریک بسیار بابت فارغ التحصیلی دومن چرا نوشته هات تم غم و تنهایی گرفته؟؟؟

ناشناس گفت...

hALA VIOLON MARDEH YA ZANE?
Reza-BC

هیچکس گفت...

با سلام و درود

کسی هرگز نمیداند چه سازی میزند فردا
چه میدانی تو از دیروز، چه میدانم من از فردا
همین یک لحظه را دریاب که فردا میشوی تنها

جنسیت سازها برایم بسیار تامـّل برانگیز بود. چه میشود گفت که گاهی که هیچ نکته ای برای نظرنویسی به ذهن نمیرسد باید دست به دامن شعرفارسی شد:
«هر چند كه از آينه بي رنگ تر است
از خاطر غنچه ها دلم تنگ تر است بشكن دل بي نواي ما را اي عشق
اين ساز ، شكسته اش خوش آهنگ تر است»

تا درود دیگر. دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

امیر حسین گفت...

سه تار ساز ایرانی ... بنظرم باید توی خونه هر ایرانی یکی باشه تا باهاش درد دل کنه ..گرچه ما هم نداریم ...

ناشناس گفت...

به هم وابسته شدیم منو ببخش
حیرون و خسته شدیم منو ببخش
یادم از خنده ی زیبات نرفت
واسه روزی که دیدمت منو ببخش
به صدای خنده ات خو کردم
واسه این دلبستگی منو ببخش
اگه حرفام واسه تو قشنگ نبود
واسه هرچی زشتیه منو ببخش
یادته سردی دست خسته امو؟
واسه گرفتن گرمی دستت، منو ببخش
نباید از حرف تو فرار کنم ولی
واسه ی این نفهمیدن، منو ببخش
تو به من مهربونیتو یاد دادی
واسه این قدرنشناسی منو ببخش
هرکجا تنها شدی فقط بگو: خدا
واسه ی اون لحظه ها ی سخت، منو ببخش
به کدوم گناه تورو آزردم!!؟؟
واسه ی همه ی بی رحمی ها منو ببخش

در یک کلام از اینکه سازدلم دیگر نوایی آشنا ندارد منو ببخش!

قمارباز گفت...

از اینکه باز تصمیم گرفتید وبلاگتان را باز کنید؛ کمال تشکر را دارم.
بهرحال این مکان فقط متعلـّق به شما نبود و خوانندگانتان که به مرور زمان به این مکان اخت پیدا کرده بودند به نوعی صاحبان این مکان نیز بودند و این رفتن ناگهانی شما به نوعی مثل بریده شدن دوستیهای دنیای واقعی باعث تاسـّف و به درد آمدن دلهای خوانندگانتان نیز بود.... با این همه خوشحالیم که باز برگشتید و امیدواریم که زندگی شخصی تان اجازه بدهد بیشتر و بیشتر از تجربیات خوبتان استفاده کنیم.

بازم این تصمیم بازگشت شجاعانه تان را تبریک میگویم .... دنیا پیچ و خم بسیار دارد و باید مردانه ایستاد و برای حفظ داشته ها جنگید؛ همانگونه که شمای گرامی تاکنون انجام داده اید.
برایتان آرزوی موفقیت و آرامش روزافزون دارم و تا سلامی دیگر سلامت و پیروز باشید.
ارادتمند همیشگی _ قمارباز

خنک آن قمار بازی که بباخت آنچه بودش
بنماد هیچش الا هــــوس قمـــــار دیگـــر

ناشناس گفت...

تحلیلت خیلی جالبه از سازها.
من هم این احساس نیاز شدید رو به ساز حس کرده ام. خیلی زیاد. برای همین چند سالی رفتم دنبالش. دنبال همون زن...سه تار
هر چند به هیچ وجه استادانه نمیزنم ولی خیلی مواقع به دادم میرسه. وقتی کاری از دست هیچ کسی برنمیاد به دادم میرسه و رهام میکنه.
حست جالبه نسبت به سازها و موسیقی...اونجا هم حتما کلاسهایی هستند...نیاز نیست تا تهش بری دنبالش. همین که آموزشی ببینی که به حست کمک کنه هم کافیه...دنبال هر کدوم که احساس میکنی بهتر جواب میده.

درباره من

Fort McMurray, Alberta, Canada
آن‌ها که مرا می‌شناسند، می‌دانند اگرچیزی به دلم بنشیند با دیگران تقسیمش می‌کنم. آخر در میان این همه زشتی، چه خوب است وقت بشود هر چند روزی یک بار، هر آن‌چه چنگی به دل زده است را آدم جایی بگذارد برای پیشکش...