آدمها رو سخته رو دررو هم که باشی بشناسی چه برسه از پشت نت و وبلاگ. گاهی فکر می کنم شخصیت وبلاگی واقعیت اون آدمهاست و اون یکی ظاهرشون. خودم هم نمی دونم چه جوری به نظر میام در پشت این وبلاگ. اصلا کسی به این فکر می کنه؟ نوشته های من اینقدر زیاد نیست که کسی بتونه حدسی بزنه.خودمو سانسور می کنم. نمی دونم چرا ولی اینکارو می کنم. می نویسم و پاک می کنم . هنوز نمی خوام دیده بشم. شاید این نوشتن برام تمرین واقعی بودن باشه.
پانویس: امروز مطلبی دیدم تحت عنوان چرا دخترها از BadBoysبیشتر خوششون میاد تا پسرهای همواره مثبت:) این یک واقعیته و دلیلهاشون هم به نظرم خوب و جالب اومد. اینم لینکش. اگه دوست داشتین بعدا در موردش صحبت می کنیم.
۱۲ نظر:
مریم جان سال نو رو بهت تبریک میگم.
منم اینطوری هستم که حتی اینجا خودم رو سانسور میکنم. نمی درنم چرا! شاید برای اینکه بازم دو سه نفر هستن که منو میشناسن و وبلاگمو میدونن. اما سخته که آدم ۱۰۰٪ خودش باشه
جدی؟ آره شاید علتش همون آشناهاباشند . یا فرهنگی که توش به دنیا اومدیم و بزرگ شدیم.
من که پشت این نوشته ها یه دختر شیرازی خوشکل و شیطون و پر شر و شور و پر انرژی میبینم :)
فکر میکنم که به هر حال یه جوری دنیای واقعی رو وارد فضای مجازی میکنیم و در هر صورت مجبور به خودسانسوری میشیم. شاید یکی از دلایلش وجود آشناها باشه، اما خواه نا خواه چون نمی شه کاملا مجازی بود و درواقع ای دنیای مجازی میاد وارد واقعیت زندگی هم میشه خود به خود این سانسورها پیش میاد.
لاله جون
وااای مردم از خوشی:)) چه تصویر خوبی دارم تو ذهن تو:)
دلم می خواد خودسانسوری رو کم کنم. می خوام سعی کنم. این یکی از تصمیمهای سال جدیدمه. امسال رو سال صداقت اسم میزارم:)
راسستی زیاد هم شیرازی نیستم من:) پدر ومادرم مال اونجان اونم نه خود شیراز:)) بچه که بودم عیدها همیشه میرفتیم شیراز.
doroste. adama ro nemishe rahat shenakht.
همون جمله اولت همه چیز رو گفت: "آدمها رو سخته رو در رو هم که باشی بشناسی"
شاید وبلاگ واقعیت نویسنده باشه شاید هم نه ولی من فکر میکنم نمیشه کسی رو شناخت. "تا حدودی" میشه ولی کامل نه. من هنوز خودم رو کامل نشناخته ام دیگری که جای خود!
من سعی میکنم قضاوت نکنم درباره اشخاص. چه در دنیای واقعی جه از روی نوشته ها و همیشه شناسایی افراد رو معلق نگه دارم تا رودست نخورم!
اون لینک هم جالب بود. اسمهایی هم گذاشته شده برای این آدمها: بچه مثبت، پاستوریزه و ... . ولی دو تا مساله هست: یکی اینکه فکر میکنم هر کسی نمیتونه badboy و یا حتی badgirl ! باشه. زمینه میخواد و استعداد!
دوم اینکه این badboy بودن هم تا مدتی خوبه و تنوعی محسوب میشه و حال میده ولی بعد از یک مدتی اون هم یکنواخت میشه و مثل مثبت ها "قابل پیش بینی".
چه کامنت طویلی! اندازه یه پست بود!!
محمد رضا
بدترین نوع قضاوت هم اینه که آدم خودشو مورد قضاوت قرار بده و در یک دسته بندی خاص قرار بده.بگه من اینجوریم! مثلا من حساسم.من اینو دوست ندارم.من...اونی که بگه من اینجوریم داره به غیر قابل تغییر بودن خودش صحه میزاره. میگه من یک موجود جامد غیر قابل تغییرم.
من هم خودمو نمیشناسم. چون فکر می کنم هر اتفاقی ممکنه اینقدر وجوه مختلف داشته باشه که ممکنه واکنش من در مقابل اتفاقات یکسان ولی در زمانهای مختلف یکسان نباشه.
اصلا نمیشه همه ی جنبه های شخصیتی آدما رو شناخت! اونی که فکر میکنی بیشتر میشناسیش از همه کمتر میشناسیش!
من وقتی اینجا برای مریم مینویسم به نظرم دارم با یه دختر کم حرف با تن صدای آروم ، یه کم شوخ ، سبزه رو ، قد متوسط ، درون گرا و از همه مهمتر خییییییلی مهربون حرف میزنم. نمیدونم چقدرش درست؟)
راستی یادم رفت بگم .مگه پسر همواره مثبتم هست تو دنیا؟
محمد
منم فکر می کنم ما از دیگران یه تصویری می سازیم و شاید اون تصویر با واقعیت اون شخص منطبق نباشه ولی ما دیگه تصویرو ساختیم . هر کاری هم که اون بکنه یا اگه تغییر هم بکنه باز همون تصویر رو داریم.
در مورد من خیلی هاش درست بود:) ولی تن صدا رو نگو گاهی در حد تیم ملی! البته وقتی هیجانی میشم و می خواه چیزی تعریف کنم.بعضی وقتا هم امون نمی دم به طرف از بس حرف میزنم. سبزه؟ شاید یک کمی.. بچه که بودم:) قد هم 165
بسیار حساس . احساساتی و آماده گریه
نسبتا گوشه گیر و رویا پرداز
با محبت و شدیدا جویای محبت
شکاک
کم حرف و ناگهان پر حرف
عاشق وابسته شدن و وابسته کردن
کم تحمل برای رسیدن
عاشق هدیه و قافلگیری
عاشق جمع کردن چیزهای خاطره انگیز و یادگاری(حتی یک تکه سنگ یا یک تکه دستمال )
عاشق مکانهای بکر و ساکت و اشخاص بکر
.........
چنگ عزیز
حساس؟ آره درسته! آماده گریه؟گ درسته
گوشه گیر؟ نه اجتماعیم
رویا پرداز؟ گاهی و به شدت همه رویاهام واقعیت پیدا می کنه. برای همین هی دلم می خواد رویاهای بلندتری داشته باشم.
کم حرف و پرحرف؟ یهو بگو خلم!! وااا !!
کم تحمل؟ یسسسس
عاشق هدیه و اینا؟ زیاد هدیه نگرفتم تا حالا مهم نیست من عاشق هدیه باشم! باید بقیه هم عاشق هدیه دادن باشند.
عاشق جمع کردن آت و آشغال؟ نهههههه! اصلا دلیلش هم همین که تموم زندگیمونو چپوندیم تو چند تا چمدون اومدیم ینگه دنیا.
ارسال یک نظر