قصه را كه ميداني؟
قصه مرغان و کوه قاف را
قصه رفتن و آن هفت وادی صعب را
قصه سیمرغ و آینه را
قصه نیست، حکایت تقدیر است که بر پیشانیم نوشته اند.
اما چه کنم با هدهدی که از عهد سلیمان تا امروز ، هر بامداد صدایم می زند..
و من همان گنجشک کوچک عذر خواهم که هر روز بهانه ای می آورد.
بهانه های کوچک بی مقدار..
بهار که بیاید دیگر رفته ام.
و پری به یادگار برایت خواهم گذاشتم...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر