۱۳۹۰ تیر ۲۰, دوشنبه

اکنون که تو رفته ای و غروب سایه می گسترد به سینه راه

سخت است به یاد بیاوری روز میلاد کسی است که دیگر نیست... دلتنگی کلمه نخ نمایی است برای چنین وقتهایی... میبینی چقدر با جانت آمیخته بوده است . می فهمی که از یادت نرفته است..  با یادش می روی و می روی و گم می شوی در کوچه های خاطراتی که بوی عطر یاس می دهد...گیج می شوی دریاد آن احساسات مغشوش که داشتی و آهنگ هایی که تو شاد می شنیدیشان و رنگهایی که در هر جسم بی رنگی بیهوده می دیدی.. همه اینها در یک لحظه از جلوی چشمانت می گذرد... چشمت را می گشایی به برهوتی که هست و به خود نهیب می زنی: بگذار فراموش کنم 

۲ نظر: