نمی دونم چند سال بگذره یا چی بشه که من از این جشنهای کانادایی خوشم بیاد. فعلا که اصلا حال نمی کنم.مثلا فردا هالوینه.. ازشونصد روز قبل که فروشگاهها شروع کرده اند لباسهای عجیب و غریب و چیزای ترسناک وپامبکین-کدو تنبل- بیارن.همه هم از چند هفته قبل پیشواز میرن.مثلا این همسایه ما چند هفته است یه قبر گذاشته تو باغچه جلوی خونه اش لابدخیلی هم از این کارش داره کیف می کنه! اون یکی هم دو تا آدمک سیاه آویزون کرده باد که میاد تکون می خورن آدم جیگرش کباب میشه. میری بانک میبینی خانمه یه رطیل چسبونده رو لپش! یا کارمند کالج کلاه جادوگری سرشه یا چه می دونم دم داره یا شاخ داره .البته بچه ها خیلی دوست دارند . بچه های ما یکیشون شد شیطون!! با لباس قرمز ریش ریشی وشاخ و یه چنگال اندازه قدش دستش! اون یکی شد سفید برفی آخی.. امروز این شکلی رفتند مدرسه.یکی از معلمها شده بود نی نی فسقلی با کلاههایی که لبه ش چین چینیه و یه پستونک دهنش .یکی دیگه هم شده بود کیک تولد! البته در ابعاد غولی.. خلاصه این چیزا هنوز به گروه خونیه من نمی خوره.تنها نکته ای که می تونه این هالوین داشته باشه به نظر من تمسخر ترسه!یعنی میشه به این نتیجه رسید که ترس از یک دید میتونه خنده دار هم باشه.
پانویس1: بچه ها و خودمون واکسن آنفولانزا زدیم پارسال هم که تورنتو بودیم زده بودیم.چند روزه واکسن آنفولانزا H1N1هم اومده شاید فردا بریم بزنیم.
پانویس 2: بعضی ابرانیها رو که باهاشون آشنا میشی فوری ازت میپرسند تهرون خونتون کجا بوده ! یه جوری متراژش هم از زیر زبونت می کشن بعد هم فوری با سرعت نور ذهنی یه ضرب چند رقم در چند رقم برای محاسبه مایملکتون انجام میدن! آخه چرا؟؟