۱۳۸۸ مهر ۳, جمعه

سفرنامه-2

برای اینکه تصوری از پارک جاسپر داشته باشین خدمتتون عرض کنم که این منطقه حفاظت شده یکی از دیدنی ترین مناطق کاناداست و در کنار شمالی ترین قسمتهای رشته کوه راکی قرار گرفته. دریاچه و آبشارهای های متعدد، بیش از 120 کیلومتر تریل پیاده روی ، محلهای متعددی برای کمپینگ و ورزشهایی مثل قایق سواری یا ماهیگیری از کارهاییه که اونجا می تونین انجام بدین.
اولین جایی که رفتیم دریاچه ای بود به نام آنت
3-Lake Annete

اونجا کلی در مورد گونه های مختلف گیاهان و جانوران منطقه توضیح دادند به یکی از بچه ها گفتند همه اسامی مختلف گیاهان و جانوران که گفته میشه رو بنویسه و در آخر دیدیم 64 تا اسم در لیستش نوشته.
4-جای بعدی تریل و دریاچه ای به اسم ملین کانیون بود Meligne Canyon Trail&lake
پیاده روی در این تریل حدود 3 ساعت طول کشید چون معلمها در مورد پوشش گیاهی و انواع سنگها توضیح می دادنداین قسمتی از مناظری بود که در مسیر پیاده روی میشد دید.



اینم منظره دریاچه ملین

5- Medicine Lake یا دریاچه ای که ناپدید میشود.
جای بعدی دریاچه ای بود به نام مدیسن . این دریاچه هرسال تا ماه اکتبر ناپدید میشه و علتش راه داشتنش به یک سری غارهای زیر زمینی است تابلوهای توضیحات و منظره دریاچه رو در زیر میبینید.



5-آبشار آتاباسکاAthabaca fall
اینجا به نظرقشنگترین جایی بود که رفتیم من همیشه موقع دیدن آبشارهای عظیم احساس خاصی دارم عظمت و شکوه شاید کلمه هایی باشه برای توصیف اون حس.




6-یخچال طبیعی Ice field

آخرین جایی که رفتیم پیاده روی در مسیر یک یخچال طبیعی بود پای یخچال دیدیم یک کامیون برامون تجهیزات و لوازم ایمنی آوردند:) به سه گروه تقسیم شدیم و هر گروه با یک راهنما و یک معلم رفتیم برای دیدن یخچال.




اینجا همه دارند آماده میشوند.
همه باید در یک خط و پشت سر هم حرکت می کردیم غیر از خطر سر خوردن بعضی جاها شکافهای خیلی عمیقی در یخچال بود .

راهنمای گروه ما با سگش کنار یکی از اون شکافها
پانویس: ندارد با وجود اینکه دوست دارم بنویسم خیلی طولانی بود و خسته شدین:)

۱۳۸۸ شهریور ۲۸, شنبه

سفرنامه-1

چند ماه بعد از اینکه اومدیم کانادا در این وبلاگ شروع کردم به نوشتن .شاید از سر دلتنگی.. اگه نوشته های اون اوایل رو بخونید می تونید حال و هوایی که داشتم - و هنوز هم گاهی دارم- رو حدس بزنید. بعد از اون نوشته هایی که صرفا احساساتم را بیان می کردند گاهی پستهایی می نوشتم که کمی هم اطلاعات به همراه داشت البته باز هم از دید خودم و هر آنچه برایم جالب به نظر میومد..
ولی حالا به واسطه رشته ای که انتخاب کرده ام احتمالا زیاد از طبیعت اینجا خواهم نوشت ولی راستش واقعا شک دارم این نوشته ها به درد کسی بخورد! خوانندگان این نوشته ها چه کسانی که تصمیم به مهاجرت کانادا گرفته اند و چه کسانی که اصلا همچه تصمیمی ندارند بعید است که به جزییات اینچنینی احتیاج پیدا کنند.اینرا نوشتم که بگم مثلا ادامه این پست رو می تونید اصلا نخوانید چون همش شرح سفر پنج روزه من در طبیعت آلبرتاست ...

1-پارکی طبیعی به اسم Switzer Park

صبح ساعت 8 طبق برنامه از فورت مک موری حرکت کردیم حدودا 34-35 نفربودیم .چند تا از معلمها همه دانشجویان سال اول و بعضی هم از سال دومی ها . ظهر ادمونتون بودیم و حدود ساعت 4 در شهری به اسم هینتون دوساعت بعد از ادمونتون غرب جاسپرهتل گرفتیم.بلافاصه هم راه افتادیم برای دیدن پارکی به اسم سویتزر.
این هم وقتی تازه داشتیم وارد پارک میشدیم .

راهنما توضیحاتی در مورد حیوانات منطقه می دهد.اینکه دستشه هم جمجمه یه خرسه!

اینهم یک جمجه گوزن-Elk
فردا طبق برنامه حرکت کردیم به طرف جاسپر
2-در راه جاسپر
یکی از درسهایی که این ترم داریم زمین شناسیه به همین خاطر هر جا به کوهی یا صخره ای می رسیدیم از اتوبوس پیاده میشدیم واستاد مربوطه تو ضیحاتی در مورد انواع سنگها و یا عمرشون می داد.
چون کنار جاده پیاده میشدیم جلیقه ایمنی می پوشیدیم.
ادامه دارد...

پانویس: وقتی اخبار ایران رو می خونم چقدر آرزو می کنم که ای کاش اینروزها ایران می بودم:(

۱۳۸۸ شهریور ۱۷, سه‌شنبه

فیلد تریپ

خدمتتون عرض کنم که پس از نود و اندی سال که عمر از خدا گرفتم حالا با عزت و احترام مجددا برگشتم پشت میز و نیمکت مدرسه .. اونم نه شوخی شوخی و هر چند روز یه ساعت تفریحی!! بدجوری سفت و سخت وفول تایم! هرروز از صبح تا بعد از ظهر کلاس دارم بعضی روزها تا 5 بعضی روزها با یک درجه تخفیف تا ساعت 3بعد از ظهر..
بعد هم که میام خونه کلی درس و مشق و اینا.. هفته دیگه هم به مدت 5 روز می خوان ببرنمون فیلد تریپ یا به عبارتی مسافرت.اینا تا همه آلبرتا از اینجا تا جاسپر رو وجب به وجب نشونمون ندن خیالشون راحت نمیشه که نمیشه.. هرچی می گیم ما زندگی داریم بچه داریم به خرجشون نمیره . فکر کنید 5 شب!!
ولی فقط برنامه ریزی و نظمشون منو کشته .. ساعت به ساعت برنامه اش معلومه که می خواهیم چکار کنیم و کجاها رو ببینیم. قراره کلی کوهنوردی و پیاده روی در جنگل هم داشته باشیم .
فردا -چهارشنبه-مدرسه بچه ها باربکیو پارتی گذاشته که هم تفریحه و هم جهت آشنایی پدر مادرها با معلمهاست که خوشبختانه ساعت 6 بعد از ظهره .بنده که تا ساعت 5 بعد از ظهر در حال هروله بین این کلاس و اون کلاس کالجم..
یکشنبه هم که روز خانواده است و شرکت شوهر جان همه خانواده های کارکنان رو دعوت کرده بیان شرکت رو ببیند و نهار رو اونجا بخورند.
امروز با اتوبوس رفتم کالج چون شوهر جان ماشین رو لازم داشت دیگه فکر می کنم چیزی از دانشجویی کم ندارم..

۱۳۸۸ شهریور ۱۵, یکشنبه

مدرسه مدرسه..

یک هفته است که مدرسه ها باز شده.امسال سال دومیه که بچه ها اینجا مدرسه میرن. سال گذشته خیلی مسائل شاید به ظاهر جزیی برای من و همچنین بچه ها جدید بود. می خواهین چند تاشو بگم؟ اگه بچه دارین و قصد مهاجرت شاید دونستنش بد نباشه:
اول اینکه اینجا برای بچه کتاب درسی نمی خرید کتابهای مدرسه رو بچه ها ازکتابخونه مدرسه به امانت می گیرند و در همون مدرسه در کمد مخصوص خودشون نگهداری می کنند و در آخر سال هم به کتابخونه برمی گردونند.
بچه ها هر هفته یک ساعت کتابخونه دارند و کتابهای غیر درسی رو به امانت می گیرند و تو خونه می خونند و بعدا به صورت آنلاین -با آی دی خودشون -به سوالاتی در مورد همون کتاب می تونند پاسخ بدهند و امتیاز بگیرند با جمع این امتیازها جایزه می گیرند و تشویق میشن-البته من در اونتاریو این نرم افزار آنلاین رو ندیدم.
مدرسه تا ساعت 3 بعد از ظهره و بچه ها نهاررو در مدرسه می خورند غذاهایی هم در مدرسه فروخته میشه که باید اول هر ماه به صورت آنلاین تعیین غذا بکنیم .غیر از روزهایی که غذا براشون رزرو کردیم بقیه روزها غذا میبرند و هر بچه ای یه لانچ بگ داره و خوراکی ها رو تو اون میزاره.
بچه ها باید یه کفش مخصوص مدرسه-indoor shoes- داشته باشند و با کفش بیرون وارد مدرسه نمیشن ویا با کفش -indoor-بیرون نمیان . اگه والدین بخوان برن داخل مدرسه باید کفششونو در بیارن. کلا این برای من خیلی عجیب بود نه تنها مدرسه بلکه خیلی جاها مثل دنداپزشکی و بعضی مطبها و خیلی جاهای عمومی دیگه هم باید جلوی در کفش رو در بیارین خونه های مردم که جای خود داره اینجا خیلی حساسند که با کفش بیرون وارد خونشون نشین.
در هر هوایی حتما بچه ها رو حداقل نیم ساعت بیرون میبرند چون می خوان که بچه ها به سرما عادت داشته باشند. اینجا فقط وقتهایی که زیر منهای بیست درجه است بچه ها می تونند در کلاس باشند.
بچه ها رو ارزیابی می کنند که این بچه بیشتر نحوه یادگیریش از طریق شنواییه یا دیدن یا لمس کردن و تجربه کردن و کلا میگن این بچه مثلا 30درصد از طریق شنوایی یاد می گیره و 45 درصد از طریق دیدن وبقیه یادگیریش از طریق لمس کردنه. و سعی می کنند مطابق با نحوه یادگیری بچه آموزش رو تنظیم کنند.
معلمها از طریق ایمیل با والدین در تماسند و آخر هر ترم که کارنامه ها رو می دهند یه جلسه با والدین میزارن و در مورد تک تک درسها صحبت می کنند.
در مدارس معمولی حرفی از دین و مذهب زده نمیشه و اگه می خواهید بچه از این تعلیمات ببینه باید بچه رو به مدرسه های مذهبی-کاتولیک-اسلامی و غیره بفرستید.
بچه ها زبان فرانسه رو به عنوان زبان دوم می خونند.
بچه ها یه درس به نام Social study دارند که مثل تعلیمات اجتماعیه وکلاس 6 به بالا کتابی به نام دموکراسی برای این درس داره!!

۱۳۸۸ شهریور ۱۰, سه‌شنبه

می دونین فرشته ها چه شکلیند؟

دیروز اینجا اولین روز بازگشایی مدرسه ها و همچنین کالج بود. بعد از اینکه بچه ها رو گذاشتم مدرسه و برای سرویس هم صحبت کردم رفتم کالج. برنامه ای برای دانشجویان تازه وارد گذاشته بودند که شامل سخنرانی پرزیدنت و چند تا از مسئولان کالج بود و بعد هم برنامه های کلاسها و صدور کارت دانشجویی و جلسه معرفی هر رشته به صورت جداگانه.
وقتی صحبتها تموم شد رفتم سراغ کانترهایی که قرار بود برنامه های کلاسی رو بدن..خانومه اسممو زد تو کامپیوتر و با خونسردی گفت ظرفیت این رشته تکمیل شده و چون شما دیر ثبت نام کردین تو لیست انتظار هستین و تا هفته آینده اگر اونایی که قبل از شما ثبت نام کرده اند انصراف بدن شما میتونین بیایین!! ای خدا ؟ من همینجوری وا رفتم اصلا فکر اینجاشو نمی کردم..
خلاصه در ناامیدی کامل می خواستم برگردم خونه که یادم افتاد الان جلسه معرفی رشته ها داره شروع میشه . یهو فکر کردم برم ببینم چی میگن ! جلسه چند تا رشته با هم تو یه سالن آمفی تئاتر بود بعد از اینکه چند نفر صحبت کردند بچه های هر رشته جدا شدند و با یکی از مسئولان اون گروه آموزشی رفتند که از کالج و لابراتوارها و کلاسهای همون رشته دیدن کنند.
مسئول گروه ما خودشو معرفی کرد یه آقای دکتری در همین رشته بود حدودا 65-70 ساله . من رفتم و خیلی سریع توضیح دادم که ثبت نام من مشروطه ودر لیست انتظار هستم . به نظرم زیاد توجهی به حرفم نکرد .
بعد از اینکه همه کلاسها و آزمایشگاهها حتی کتابخونه و مرکز کامپیوتر و خیلی چیزای جزیی مثل نحوه استفاده از اینترنت وایرلس رو توضیح داد یهو به من گفت بیا با هم بریم پیش مدیر گروه آموزشی ببینم میشه ثبت نامتو درست کنه یا نه..با خوشحالی در حالی که به طرف دفتر مدیر میرفتیم ماجرای امتحان بیولوژی و اینکه استاد مربوطه تعطیلات بوده و من زودتر نمی تونستم امتحان بدم رو گفتم و اونم وقتی وارد دفتر مدیر شدیم خیلی خوب همه رو توضیح داد و در آخر اضافه کرد ما خیلی خوشحال میشیم ایشون رو داشته باشیم!
و مدیر هم اسممو پرسید و گفت الان به قسمت ثبت نام ایمیل میزنم و قضیه حل شد..

اینجا کشور خرسهاست..


آقا ما اینجا امنیت جانی نداریم !رسما میگن اینجا کشور خرسهاست و فارغ ..

درباره من

Fort McMurray, Alberta, Canada
آن‌ها که مرا می‌شناسند، می‌دانند اگرچیزی به دلم بنشیند با دیگران تقسیمش می‌کنم. آخر در میان این همه زشتی، چه خوب است وقت بشود هر چند روزی یک بار، هر آن‌چه چنگی به دل زده است را آدم جایی بگذارد برای پیشکش...